به توان خدا

کلیپ های تصویری
آلبوم تصاویر
...
خاطرات
خاطرات
به توان خدا

این برنامه به دغدغه نوجوانان و سوالاتی در زمینه دین برای آن ها ایجاد می‌شود را پاسخ می‌دهد و ما تلاش کردیم با تحقیقات میدانی و کتابخانه‌ای و با قرار گرفتن در بین نوجوانان به سوالات ذهنی نوجوانان پی ببریم.



حسینی شدن یعنی  ...


آقا ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) یک سفارش جدّی دارند، این را باید روزی ده دفعه به 

خود یادآوری کنیم ، لحظه‌ی آخری که حضرت دارند با امام سجاد (علیه السّلام) وداع می‌کنند 

و می‌خواهند از امام سجاد (علیه السّلام) جدا شوند ، یک جمله می‌گویند در حالی که بدن

 ایشان غرق خون است . امام سجاد (علیه السّلام) را در آغوش می‌گیرند و یک جمله می‌گویند

 بترس از ظلم کردن به کسی که جز خدا دادرسی ندارد و تنها پناهگاه او خدا است. 

حسینی شدن یعنی اینکه حواس ما به این نکات باشد




حجت الاسلام داستان پور 



از امام حسین (علیه السلام )  چه بخواهم؟


در بعضی شب های جمعه که در نجف بودم توفیقی بود

 که به کربلا می رفتم واز آنجا که دعا زیر گنبد

 امام حسین (علیه السلام ) مستجاب است ، از استادم پرسیدم:

 چه دعا و درخواستی ازخدا در آنجا داشته باشم؟

ایشان فرمودند : دعا کن هر چه مفید نیست، علاقه اش از 

دل تو بیرون رود. بسیارند کسانی که علاقمند به مطالعه 

یا کاری هستند که علم یا کار بی فایده است.

در دعا نیز می خوانیم: ((اعوذ بک مِن عِلم لاینفع )) 

خداوندا ! از علم بدون منفعت به تو پناه می برم.



حجت الاسلام محسن قرائتی






دریافت



حجم: 4.16 مگابایت

نهج البلاغه - حکمت 1

در فتنه ها ، چونان شتر دو ساله باش

نه پشتى دارد كه سوارى دهد

 و نه پستانى تا او را بدوشند.

 

 

     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

|صوت شرح حکمت یک توسط حجت الاسلام مهدوی|

 

دریافت

حجم: 4 مگابایت8 دقیقه 

توضیحات : 4 مگابایت 8 دقیقه

 

 

|فیلمشرح حکمت یک توسط حجت الاسلام مهدوی|

 

دریافت
حجم: 26.5 مگابایت

توضیحات : 4 مگابایت 8 دقیقه 

 


 

 




اخلاق ، ماندگارتر از درس


استادی داشتم که مدّتی خدمت او درس می خواندم ، یک روز 

به هنگام درس، درب اطاق باز شد. استاد بلند شد درب را بست

 و برگشت و درس را  ادامه داد.گفتیم: آقا می گفتی ما می بستیم

فرمود: خوب نیست استاد به شاگردش دستور بدهد!

خدا می داند هر چه نزدش خواندم فراموش کرده ام ، امّا این 

برخورد و حرف خوبش همچنان در ذهنم باقی مانده است.




چون خدا بعد از نماز به تو می فرماید:

 (( بنده من نماز خواندی ، امر مرا اجرا کردی ؟ احسنت! 

حالا تو یک دعای مستجاب پیش من داری ، از من بخوا ه تا به تو بدهم .)) 

بعد یک دفعه خدا نگاه میکند میبیند که بنده اش بدون اینکه چیزی بخواهد 

دارد از سر سجاده بلند می شود و می رود !

 آیا تکبر و اعلان استغنا و بی نیازی از خدا نیست ؟

رسول خدا فرمودند : خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمی خواند و 

از خدا چیزی نمی خواهد، به ملائکه چنین می فرماید: 

(( ملائکه من ، این بنده مرا نگاه کنید امر مرا  انجام داد ولی از من حاجتی نخواست.

 انگار از من بی نیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید. )) 

 

 

دریافت

حجم: 3.41 مگابایت

 



                 

هر كس هنگام خوابيدن اين آيه را بخواند هر ساعتى كه بخواهد از خواب بيدار مى‌شود .


قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ 

كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً

 وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَد






فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا

 به من بده فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد 

و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد 

و دید که به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت 

به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.

هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد. 

فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین...

این هندوانه خراب را بخاطر تو داده  و این هندوانه خوب را بخاطر پول...!






استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ..

چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.

شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان 

کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..! 

استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! 

مقدارى پول درون آن قرار بده .. شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.

کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد

 و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !  

خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .. ميدانى که

 همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم

 و همينطور اشک ميريخت .. استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی ..